بايد امشب بروم
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از
جنس زمان نشنيدم
هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود
كسي از ديدن يك باغچه
مجذوب نشد
هيچ كسي زاغچهيي را سر يك مزرعه جدي نگرفت
من به اندازه يك ابر
دلم ميگيرد
وقتي از پنجره ميبينم حوري
- دختر بالغ همسايه -
پاي...