هی سعی می کنی نگذاری ببینمت
پیداست هیچ دوست نداری ببینمت
ای انعکاس کاسی یک دست اصفهان
تاکی به شوق ، هرچه تو را خیره می شوم
از پیش چشمها فراری ببینمت
آخر چه کرده ام که ؟ چه می خواستم مگر؟
غیر همین که گاه گداری ببینمت
گفتم که م بدون تو هرگز به هیچ کس
گفتی به نیش خند که آری...