من همیشه از مادرم ناراضی بودم. همیشه بهونه ای میاوردم تا نداشتن توانم تو انجام کارهام رو به گردن خانوادم بندازم...
دقیقا یک هفته پیش وقتی با مادرم تنها بودم داشتم درد و دل میکردم و میگفتم اگه میذاشتید این کار می کردم اینطور میشد...
ناگهان مادرم سکوتشو شکستو گفت... گفت این همه کار برات انجام...