کجا شد عهد ما یاران
کجا شد یار غمخواران
کجا شد مونس دلها
کجا شد نم نم باران
زمانی یار هم بودیم
چه بسیار راه پیموده ،همراه هم بودیم
چه شبهایی که ما غمخوار هم بودیم
و اینک
نیست آن شبها و آن راها
نه یار هم نه غمخوار ونه همراهیم
منو تو عمق یک رازیم
سزاوارم به این دوری
سزاوری به این دوری...
شاهزاده ی من
دلواپسم .........دلواپس شب هایی که دیگر مهتاب قصه دلدادگیمان را نخواند .....
دلپواپس عشقی مقدسم ...
به مهتاب بگو که عشقمان جاودانه است ....
مهتاب را بگو که زندگی مان ابدیت است ....
بگذار همه ی دنیا بدانند که دل مجنون توست ...
آدمهایی هستند كه شاید كم بگویند "دوستت دارم"
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را...
بهشان خرده نگیرید!
این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد، مسئولیت دارد...
ولی وقتی به كارهایشان نگاه كنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی...
میفهمی كه همه كار میكند تا تو بخندی...تا تو شاد باشی...
آدمهایی هستند كه شاید كم بگویند "دوستت دارم"
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را...
بهشان خرده نگیرید!
این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد، مسئولیت دارد...
ولی وقتی به كارهایشان نگاه كنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی...
میفهمی كه همه كار میكند تا تو بخندی...تا تو شاد باشی...
آدمهایی هستند كه شاید كم بگویند "دوستت دارم"
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را...
بهشان خرده نگیرید!
این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد، مسئولیت دارد...
ولی وقتی به كارهایشان نگاه كنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی...
میفهمی كه همه كار میكند تا تو بخندی...تا تو شاد باشی...
با دلی غرق سرور
غرق از مهر
جدا از دیروز
با تو ای همدم هر خاطره ام
کوله ام را بستم
تکه ای شوق
کمی هم احساس
در کنارش سبدی خالی و کوچک که در آن
با هم از باغچه ی این لحظات
گلی از جنس وفا
برچینیم
کاشکی خاطره ای خوش
بشودهمسفر ما
مهم نیست ڪه دیگربآشے...
ڪه دیگردوستم دآشته بآشے...
ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه...
ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم...
مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے....؛
زمآنے ڪه دلت گرفت ... ،
چگونه و با چه رویے
سر به آسماטּ بلند ڪنے وبگویے:
خدآیا مـــטּ ڪه گنآهے نڪردم
[IMG]
این روزها...
تلخم
تلخ
تلخ مینویسم...
تلخ فکر میکنم...
این روزها
دست برداشته ام از توجه حضور بی وقفه انسان ها...
پرهیز میکنم از ثبت وجودهایی که ماندگاری ندارد
این روزها...تلخ تر از همیشه...
از همه آدم ها بریده ام
این روزها...
تلخم
تلخ
تلخ مینویسم...
تلخ فکر میکنم...
این روزها
دست برداشته ام از توجه حضور بی وقفه انسان ها...
پرهیز میکنم از ثبت وجودهایی که ماندگاری ندارد
این روزها...تلخ تر از همیشه...
از همه آدم ها بریده ام
یک نفر هست که از پنجرهها
نرم و آهسته مرا میخواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم میماندیک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست
مثل لحظات خوش کودکیام
پر ز عطر نفس شببوهاست
یک نفر هست که چون چلچلهها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر...
آری همیشه قصه این چنین بوده است
گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم
من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم
تا این باد با دلتنگی هایم چه کند
آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟
و فریادش را با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟
یا در شبی بارانی
بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند...