به نظرم چيزي در من غلط است! حساب كتاب ندارد! سرش نميشود و هردم بيل است!
اذيتم ميكند..آسي ميشوم..گاهي دلم ميخواهد از جلوي چشمم گم شود و گورش را گم كند و هر جا كه ميخواهد برود! فقط برود..! نه او و نه من.. اما نميرود..چسبيده به گلويم و رهايم نميكند!
نميدانم اما چرا با وجود آزار مزمنش آرام آرام...