چشم هایم را بسته ام
پلک های کودکانه ام را گشوده ام
و با ذهن اب و افتاب
تو را می نگرم
کفش هایم را کنار گداشته ام
من بدون کفش
با پاهای برهنه
بسوی تو بال هایم را باز کرده ام
و از اهالی باران سراغت را گرفته ام
نزدیک های صبح بود
بعد از اخرین بوسه و سجود اسمانی ام
هاتفی گفت
اگر قصد وصال داری
خودت...