این رو یه جا دیگه گفته بودم یادش بخیر وقتی آژیر میزدم همه میرفتن خونه یکی از همسایه ها به نام آقای اکبری که خونشون اون زمان سه طبقه بود و همه میرفتن تو زیر زمینش که بعدها شهید شدمنو داداش خدا بیامرزم میرفتیم بالای پشتمون که برای هواپیما های بعثی یا گاها خودی دست تکون بدیدم که بعد که همه میومدم...