نتایح جستجو

معلم سال اول (1) معلم سال اول (1) بعد از "آزاد شدن" از مدرسه با مجيد با طرف خونه رفتيم. مجيد که انگار نه انگار گريه‌اي کرده باشه يا شلوارش رو خيس کرده باشه، سرحال بود! منم چيزي به روش نياوردم. فاميلي خانمون رو به هم گفتيم. به مجيد گفتم: خانوم ما خوشگل‌تره! مجيد قبول نمي‌کرد. قرار شد يه روز بعد...

روي اول مدرسه (3) روي اول مدرسه (3) توي کلاس، پنج رديف چيده شده بود. روي هر صندلي دو نفر. کنار دستي‌ام پسري بود هم‌قد و اندازه‌ي خودم با موهاي نسبتاً‌ فرفري. با هم صحبت نمي‌کرديم. يه ربع که گذشت معلممون اومد، کلاس شروع شد. بهمون خوش‌آمد گفت – مجيد هنوز توي حياط بود، شلوارش هنوز کامل...

از امروز با همراهي و تأييد جناب پيرجو و ادمين عزيز دو زيرمجموعه در تالار گفت‌وگوي آزاد خواهيم داشت. اميدوارم باعث هدفمند شدن بيش‌تر تالار بشود... هر کدام از عزيزاني که گمان مي‌کنند مباحثي را که تا به حال مطرح کرده‌اند به يکي از اين دو تالار مربوط مي‌شود: فلسفه و انديشه زندگي و سلامتي با بنده...

سخن منطقي نياز به لحن نامناسب نداره... چه زود ته کشيديد! قفل شد!

با تغيير اسم ترک به آذري چيزي عوض نمي‌شه... بر فرض که اين نوعي بلوغ محسوب بشه چرا همش بايد قوميت‌ها چوبشو بخورن و از خودشون بلوغ نشون بدن؟ به نظر شما تهراني‌ها خيلي بالغن؟ امتحان کن، بهت اخطار نمي‌دم مطمئن باش: چندتا از جک‌هاي بسيار بامزه‌ي ترکي رو به نام تهراني‌ها درجش کن... ببين چه قدر بقيه...

قضيه‌اش اينه که حوصله ندارم... سر به سرم نذارين!

سلام عزيزم! من يه مطلب به شما بده‌کارم، درباره شمس... گمان مي‌کردم تاپيکي برايش در تالار مشاهير ادب و هنر داريم، اما بعدا که مراجعه کردم، صرفا شرحي بر مطالبش داشتيم نه سرگذشتي... شمس يک عارف بود... اما به گمان من نه به بزرگي خود مولانا - اين نظر شخصي است و مي‌تواند درست نباشد - اما بهانه‌اي براي...

مقداد عزيزم! اين تاپيک از نظر محتوا به گفت‌وگوي آزاد مربوط ميشه... اين چند روز صبر کردم مورد استفاده‌ي دوستان ادبيات و هنر هم قرار بگيره... اما بعدش به تالار مربوط منتقلش کنم... امشب منتقل خواهد شد!:gol:

سلام دوست گرام! سپاس‌گزارم... آواتار نو مبارک!

روز اول مدرسه (2) روز اول مدرسه (2) به مدرسه رسيديم، اسمش طالقاني بود. فاطي مي‌گفت: قبل انقلاب فقط اميرکبير بوده؛‌ اما حالا دو شيفته شده، يه شيفت طالقاني، يه شيفت اميرکبير. ما طالقاني‌ها بچه‌هاي بعد انقلاب بوديم اما توي اميرکبيري‌ها هنوز بقاياي دوره شاه به چشم مي‌خورد! داخل حياط پر بود از...

روز اول مدرسه (1) روز اول مدرسه (1) بالاخره دهمين روز هم تمام ‌شد. از ده روز پيش، مامان با انگشتمام روزها رو شروع کرد به شمردن. امروز آخريش بود. کيفم رو براي صد و يکمين بار بستم؛ اما امروز شوخي نبود، واقعي بود. يک دفتر چل برگ و مداد و پاک کن... مامان نون و پنير هم اضافه کرد. دوتايي از خونه...

وقتي از کودکي‌مان صحبت مي‌کنيم و تصويري از آن را به هم نشان مي‌دهيم، بهتر با هم کنار مي‌آييم و به دل مي‌نشينيم. دليلش ساده است:‌ شيريني، سادگي و بي‌ريايي، صداقت،‌ امنيت در رفاقت و توقعات کوچک و بي‌خطر به اندازه‌ي يک آبنبات... امروز اما بزرگ شده‌ايم! توقعاتمان نيز بزرگ شده‌است! اگر دست دوستي به...