باز کلمه کم آورده ام ، برای احوالاتم ،
بروید یک سیگار بکشید ،
تلخی اش که ماند ته گلویتان ،
فکر کنید همان بغضی است که توی گلوی من
نه بالا میرود و نه پایین ...
سلام نغمه جوون! خوبی؟! می گمآ من شاعر هایِ خیلی از شعر هایی که تویِ کافه و سیگار میذارم رو نمی شناسم. همه شعر هایی هستن که تویِ اف بی و نت پر شده و من نمی دونم دقیقا شاعرشون کیه!... عیبی نداره؟!
عطر محزون بهار هــای نارنج!
در بهار خالــی از دســت های تو..
بوی تلخ قهــوه و اندوه ۳شــمع سفید!
ومن در تاریکــی کــافه برای رفتنت شمع روشن کرده ام!
هیچکــس فنــجان قهــوه ام را نخوانده است!
قهـــوه ات را ســر بکــش و برو!
یک نفر هست که,
تنهایی "قهوه" می خورد
تنهایی "حرف" می زند
تنهایی "اشک" می ریزد
و تنهایی "عاشق" می شود
.
.
.
چه در کافه های پاریس
چه در کافه های ورشو
چه در کافه های تهران
من باشم، تو باشی
با فنجان هایی که پر و خالی میشوند از قهوه
دود خاکستری سیگارهایمان که میپیچند در هم
و صدای خندهایمان که تا چند کوچه آن طرف تر را پر می کنند.
عشق را در کافهـــــ باید جست
زیر نوری به رنگ کهربا
و سرنوشت را در فنجانی
از قهوهــــــ ترک
باید مصور دید
این روزها عشق را تلخ
میل میکنند
و زندگی را شیرین می بازند
و سیگار را آرمان گرا
پک می زنند
عــــادت کـرده ام
تنهـــا توی کافـــه ای بنشینم
از پشت پنجـــره آدم ها را ببینم
قهـــوه ای تلخ بنوشـــم
و تا خـــانه
پیــــاده با نبودنت
راه بــــروم...!