نتایح جستجو

  1. s_aa

    همت... اولین شهیدی که شناختم شهید برونسی بود.ازکتاب خاک های نرم کوشک خوندیش؟ اولین کتابی بود که...

    همت... اولین شهیدی که شناختم شهید برونسی بود.ازکتاب خاک های نرم کوشک خوندیش؟ اولین کتابی بود که برداشتم و تا تموم نشد زمین نگذاشتمش. کلانطق عاکف خوبه.
  2. s_aa

    پیشنهادمنم همین بود.که براش ارشیو درست کنی برای خودت هرشب که مطلب میخونه با ذکرمنبع کپی کن و...

    پیشنهادمنم همین بود.که براش ارشیو درست کنی برای خودت هرشب که مطلب میخونه با ذکرمنبع کپی کن و.. بعدچندوقت ،همه اطلاعات و خاطره ها رو جمع کردی راجع بهش. ارشیو خوبی میشه. البته یک پیشنهاده(:
  3. s_aa

    به اینکه منبعت رو کامل کنی دیگه! که همه اطلاعات راجع بهش رو داشته باشی تو ارشیوت

    به اینکه منبعت رو کامل کنی دیگه! که همه اطلاعات راجع بهش رو داشته باشی تو ارشیوت
  4. s_aa

    راجع بهش تحقیق کردی/ ؟ سرچ بزن و هرچیزی که میتونی ازش بدست بیار طوری که هیچی نباشه که تو نداشته...

    راجع بهش تحقیق کردی/ ؟ سرچ بزن و هرچیزی که میتونی ازش بدست بیار طوری که هیچی نباشه که تو نداشته باشی و منبعت رو کامل کن. به چنی ن حرکتی فکرکردی؟
  5. s_aa

    کتابش روخوندی؟

    کتابش روخوندی؟
  6. s_aa

    کتابش روخوندم و دارم میدونی من هیچی درموردمناطق نمیدونستم و نمیدونم وقتی ام رفتم اصلا حوصله ی...

    کتابش روخوندم و دارم میدونی من هیچی درموردمناطق نمیدونستم و نمیدونم وقتی ام رفتم اصلا حوصله ی نشستن کنار همراه رونداشتم که ببینم چه خبربوده فقط میرفتم تاببینم چه خبره.چطوریه. بعدش که اومدم نه اینکه زیرورو شده باشم.فقط دوست دارم دوباره برم و این باربا اگاهی.برم برای خلوت باخودم شهید ابراهیم رو...
  7. s_aa

    من عاشق فکه ام ب ی ن ظ ی ر حس غربتی داره که اصلا ...در و دیوارش باهات حرف میزنه من ازبین همه...

    من عاشق فکه ام ب ی ن ظ ی ر حس غربتی داره که اصلا ...در و دیوارش باهات حرف میزنه من ازبین همه جاهایی که رفتم فکه بیشترازهمه... طلائیه سنگینه فضا..بغض میگیرتت.دلت سخت میتپه. شلمچه حسرته. فکه غربت. معراج شهدام که دیگه هیچی اخخخ...کاش بری...
  8. s_aa

    چرا فکه؟ و چرا ترس؟

    چرا فکه؟ و چرا ترس؟
  9. s_aa

    سلام ازچی جنوب خوشت میاد؟

    سلام ازچی جنوب خوشت میاد؟
  10. s_aa

    مشاعرۀ سنّتی

    اگران ترک شیرازی بدست ارد دل مارا به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
  11. s_aa

    نوشته های ماندگار

    ... جان لنون به ما حالی کرده است ما پیر ها کسانی نیستیم که از عمرمان چیزی باقی نمانده است، بلکه کسانی هستیم که فرصت نیافته ایم سوار قطاری بشویم که فرزندان مان سوارش هستند...! یادداشت های پنج ساله / گابریل گارسیا مارکز/ مترجم: بهمن فرزانه . . .
  12. s_aa

    نوشته های ماندگار

    گاهی بهترين وسيله برای فراموشی، ديدار دوباره است...! ... هنگامی كه تو عقيده ای را دوست داري در نظرت زيباترين عقايد جلوه می كند ولی هنگامی كه به واقعيت در می آيد ديگر شباهتی به آنچه تو می پنداشتی ندارد. رك، راست به گند كشيده می شود...! بادبادك ها / رومن گاری / مترجم: ماه منير مينوی
  13. s_aa

    [ سینما ] - ديالوگ هاي خاطره انگيز و ماندگار سینما

    مش‌قاسم: وا...، بابام جان... دروغ چرا؟... وقتی خاطر یکی را می‌خواهی... آن‌وقتی که نمی‌بینیش، توی دلت پنداری یخ می‌بنده... وقتی می‌بینیش یک هرمی توی این دلت بلند میشه، پنداری تنور نانوایی روشن کردند... همه چیز دنیا را، همه مال و منال دنیا را برای اون یه نفر می‌خواهی، پنداری حاتم طایی شدی...
  14. s_aa

    [ سینما ] - ديالوگ هاي خاطره انگيز و ماندگار سینما

    بچه ها: چرا وقتی از خط گذشتی، بازم دویدی ؟! امیرو: میخواستم بدونُم که خودُم چقدر میتونم بدوم ! دونده- امیر نادری
  15. s_aa

    [ سینما ] - ديالوگ هاي خاطره انگيز و ماندگار سینما

    هیچ چیز خاطرات را از لحظات معمولی متمایز نمیسازد. این لحظات بعدها و بواسطه زخمهایی که به جا میگذارند در خاطر میمانند. La Jetee (1962) - Chris Marker
  16. s_aa

    نظرسنجی مسابقۀ ادبی13

    متن یک فوق العاده بود. به ترتیب 1 و 4 ممنونم ازدعوت دوستم(:
  17. s_aa

    [ سینما ] - ديالوگ هاي خاطره انگيز و ماندگار سینما

    فرمانده لاک: همه که عقاید تو رو باور ندارن! مورفیس: عقاید من نیازی به باور اون ها نداره! matrix
  18. s_aa

    [ سینما ] - ديالوگ هاي خاطره انگيز و ماندگار سینما

    هاردی: استن پدرت چیکاره بوده؟ لورل: تو کار چوب بوده. البته به صورت محدود هاردی: یعنی چیکار میکرده؟ لورل: خلال دندون میفروخته " One Good Turn 1931
  19. s_aa

    گفتگوهای تنهایی

    داخل که شدم، به نام آهو گفتم با اشک وضو گرفته، «یاهو» گفتم در مسجد عشق رفته بودم به نیاز گفتند: اذان بگو ... من از او گفتم "علیرضا بدیع"
  20. s_aa

    مشاعرۀ سنّتی

    دوش وقت سحرازغصه نجاتم دادند وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند...
بالا