[IMG]
همراه تو قذم در صحرای عشق می گذارم...
لیلی شده ام و تو را مجنون خود می پندارم...
عطر تنت را نفس می کشم ...
پاهایم را با شن های زیر پای تو می پوشانم....
و خوشبختی ام را به چشم می بینم...
روزی می آید که من و تو به کلبه ی وصال می رسیم...
آینده را روشن تر از هر ستاره می بینیم...
و...
این روزا خیلی تنهام، خیلی داغونم
هست کسی که مثل من دلش
نه برای کسی،
نه برای عشقی،
نه برای جایی…
نه برای چیزی!
بلکه دلش برای خودش تنگ شده…
برای خود خودش
مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی
سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم
همونجا خوابش می بره…
زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…
صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو
تا شب ادامه...
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله...
در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند
شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات.
روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است.
بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.
اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند…
زمانیکه دیگر چیزی از...
گفتگو
در رویاهایم دیدم با خدا گفت وگو می كنم.خدا پرسید:پس تو می خواهیبا من گفت وگو كنی.من در پاسخ گفتم:آخر وقت دارید؟خدا خندید و گفت:وقت من بی نهایتاست.در ذهنت چیست كه می خواهی از من بپرسی؟پرسیدم:چه چیز بشر شما را سخت متعجب میسازد؟ خدا پاسخ داد:كودكی شان.این كه آنها از كودكی شان خسته...