صبح بیدار میشه و تو اینه یه نگاه میندازه و میبینه وجود داره و از شوق فریاد میزنه
انقد شیطنت میکنه که دمپایی هاشو لنگه به لنگه میپوشه و تند تند داره برا خودش اهنگای جیگلی جیگیلی میخونه
وقتی از دوستش ناراحت میشه...کز میکنه یه گوشه و خیره خیره...به اسمون تنهایشش نگاه میکنه
همچی میره تو لاک...