نتایح جستجو

  1. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    دو خلبان نابینا که هردو عینک های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند،در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به...
  2. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مقسییییییییی بخواب بخواب تا پامو بکنم تو چشت.. خیلی در لفافه صحبت کردی نگرفتم!!!!:surprised:
  3. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود. از دور مواظبش بود… پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد. دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ... گردنی مانند مخمل سرخ...
  4. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    آن روز كه تو رفتی از آن سو و من هم از این سمت، دنیا به دو پاره شد به سویی و به سمتی...
  5. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    وقتی کمی دورتر گناه این است که زنی سیب دوست دارد چه انتظاریست که امروز دوست داشتن تو که فلسفه ی سیبی پاداشی عاشقانه به دنبال داشته باشد؟!
  6. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    يك نفر گفت به من خانه دوست كجاست من نگاهش كردم گفتمش چشم شماست؟ خنده اي كرد و گذشت آنطرف تر ايستاد بر تن باد نوشت خانه اش قلب شماست
  7. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام مائده...سلامتی؟ سلام... وسط اینهمه آدم پای من زیادی بود؟!!:surprised: سلام...خوبی؟ مقسیییییییییی...خستگیمو پروندی نگار لا جان..نگار تایرد..نگار اوت آو اردر است خواهش...
  8. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    آخخخخ...خسته شدیم درود بر همه..حالتون؟؟
  9. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    تردید کن که ستارگان از آتشند، تردید کن که خورشید در حرکت است، حتی در راستی حقیقت تردید کن اما در عشق من تردید مکن.
  10. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    همه چیز را فراموش میکند.... کوک ساعت عصا کلاه و حتی داروهایش را... پدر بزرگ یعنی فراموشی.... امروز پدربزرگ فراموش کرده است بیداری را !!!!
  11. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    من...او...دلدادگی دیرین انقباض احساسات در جهان درحال انبساط !!
  12. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    عاقبت يك روزمغرب مشرق مي شود عاقبت غربي ترين دل نيز عاشق ميشود شرط مي بندم زماني كه نه دور است ونه دير مهرباني حاكم منطق مي شود
  13. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    پنج آدمخوار به عنوان کارمند در یک اداره استخدام شدند هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس اداره گفت: “شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.” آدمخوارها قول...
  14. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    پاييز ميرم شمال ؛ يك زميني دارم / توش علف هرز پرورش ميدم / علف هرز نه كود ميخواد ، نه سم ، نه آب ، نه هيچي / علف هاي هرز فقط منو ميخوان / منم كه دارم ميرم پيششون ...
  15. Martin Eco

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    او را تازه آورده بودند ... شاداب و سر حال بود ، سرخ رنگ ، گل های دیگر مغازه کوچک گل فروش به او حسودی می کردند ! ازش پرسیدند : از کجا آمدی که اینقدر زیبایی ؟ او گلویی صاف کرد و گفت : من به دست باغبانی ماهر بزرگ شدم ، لحظه ای که مرا می چید می گفت آنقدر زیبایی که حتما تو را برای عشق می خرند ! گل...
  16. Martin Eco

    وقتی که رفت اخم كردم برمي گشت و يك سبد انار با او بود ؛ خنديدم و بچه گانه دستم را دراز كردم و...

    وقتی که رفت اخم كردم برمي گشت و يك سبد انار با او بود ؛ خنديدم و بچه گانه دستم را دراز كردم و او از انارهايش يك دانه هم به من نداد دلم مي خواست بخندم ولي گريستم و ناگهان همه گفتند تو ديگر مرد شدي! باشد از فردا مرد مي شوم امروز يك انار به من بدهيد
  17. Martin Eco

    بگذار در فاصله ی پوست تو و غربت من یکبار کلاغ به خانه اش برسد پیش از آن که قصه به سر شود

    بگذار در فاصله ی پوست تو و غربت من یکبار کلاغ به خانه اش برسد پیش از آن که قصه به سر شود
  18. Martin Eco

    آره ..ولی به نظر من کاراش شبیه پناهی نیس..اون عوالم دیگه ای داشت

    آره ..ولی به نظر من کاراش شبیه پناهی نیس..اون عوالم دیگه ای داشت
بالا