امشب،
در اندیشه باران خورده ام،
چه کسی قطره ها را می چیند و،
طراوتشان را، به لبان خشک بهانه هایم می بخشد؟
چه کسی؟
برترکهای خسته کوزه خیالم، مرهم آبی می کشد
شاید حادثه ای
کنده خیال او را، به ساحل تن من، رسانده است
نمی دانم
اما
دیگر فاصله ائی نمانده،
من در ژرفای احساس تو شنا میکنم،
تا فردا
که در...
میترسم تا آخر توی خیالت از حس تنهایی بمیرم
هر قت که بارون میزنه بازم تا بی نهایت تو میرم
چه احساسی به خرج بدم که بگم بی تو هیچم
که چرا از کوچه راه به شب بارون می پیچم
تو پنهونی توی قلبم که تماشات همه رازه
غیر دوریت چیزی منو یاده گریه نمیندازه
میدونم حالمو دیدی که سرو پا مست دردم
اگه دستمو نگیری...
با اینکه تازه دیدمت انگار یه عمره با منیانگار داری با اون نگات اسممو فریاد میزنی
چشمات باهام غریبه نیست یه تیکه از خود منه
دلم داره با نفسام برای تو پر میزنه
تویی که با اومدنت دلم پر از جوونه شد
خونه ویرونه من بازم دوباره خونه شد
تویی که بودنت برام دلیل زنده بودنه
تموم آرزوم فقط بدون تو نبودنه...
مرده را حسرت زمردن نیست هست از بهر آنکه
باز می گیرند زوهم صحبتان دیدار خویش
هر که روزی ناوکی خوردست او داند که چیست
درد مجروحی که نالد از دل افگار خویش
راز با دیوار هم گفتن نمی آرم ازانک
گوشها می بینم از هر سو پس دیوار خویش
الَّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا و نَبیـِّنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
بارخدایارحمت فرست به آقا و پیغمبر ما حضرت محمد و آلش
مَااختَلَفَ المَلَوانِ وتَعاقَبَ العَصراَنِ
مادامی که کشتی رانان در رفت وآمدند و شب وروز
وَکَرَّالجَدیداَنِ واَستَقبَلَ الفَرقَداَنِ وَبَلِّغ
تکرار میشود وستارگان باز می تابند...
برای تعجیل در ظهور حضرت فکری به حال خود کنیم ...
بدجور به نبودنت عادت کرده ایم ...
انگار اصلا نبوده ای آقا..
خب وقتی که حرف عقل به میان می آید ...
می گوید لابد اصلا نبوده ای آقا ...
اما چه کنم با این دل که بهانه گیر شماست
هروقت نفس زدن سخت می شود آقا ...
قربان این همه...
تمام پدران و مادرانمان تصدق سرتان ...
دلمان که می دانی دروغ می گوید
لااقل دعا، می دانم که حال امروزمان با وجود دعای شماست ...
ولی آقا برای جوانان کمی بیشتر دعا بکنید
چشمان را گر درون شهر بگردانیم ...
برای آنکه تو را فراموش کنیم کافی است ...
خودتان که بهتر خبر دارید ...
از حال و روز ما جوانان...
عشق ما کار و کس نمی داند
این شرر خار و خس نمی داند
جان آقا مرا به کس نفروش
طفلک دل هوس نمی داند
عاشقی را شروع و پایانی نیست
بیدلی پیش و پس نمی داند
می تپد در برون سینه دلم
مرغ عارف قفس نمی داند
هرکه قدر سرشک رانشناخت
قدر بال مگس نمی داند
امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی
نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی...
باران که آمد
لبهایم باریدند !
نامت با باران آمد
و چشمهایم
و دستهایم
همه باران شدند
تو با قطرات باران طلوع کردی
باران که آمد کوچه باغ من و تو تب کرد
و کلاغها
تا صبح خواندند در ضیافت باران و مه
گنجشگها زیر چتر هم بال گشودند
باران که آمد
من ماندم و
یک جفت پای خسته در میان کوچه ی بی عابر
و تو دوباره...
[IMG]
لحظه های دلتنگی ام ...
من .....خاطره به خاطره .....مرور میکنم اوای درونم را ...
سکوت میکنم ...عاشقانه هایم را ...
سکوت میکنم نگاهم را ...
وتنها ورق های دفترم را با سکوت دلم ......نگاهم ....احساسم .....مینویسم.......
مانی