نتایح جستجو

  1. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن می‌زند هر لحظه تيغی مو بر اندامم هنوز
  2. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    ثنا و حمد بي‌پايان خدا را که صنعش در وجود آورد ما را
  3. meh_61

    گفتگوهای تنهایی

    ديگران را هم غم هست به دل، غم من، ليك، غمي غمناك است.
  4. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    اگر غم لشکر انگيزد که خون عاشقان ريزد من و ساقی به هم تازيم و بنيادش براندازيم
  5. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    در بيابان فنا گم شدن آخر تا کی ره بپرسيم مگر پی به مهمات بريم
  6. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    عجب علميست علم هيت عشق که چرخ هشتمش هفتم زمين است
  7. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    هر که اين عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه وان که اين مجلس نجويد زندگی بر وی حرام
  8. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم با ما به جام باده صافی خطاب کن
  9. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
  10. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    دانی که چيست دولت ديدار يار ديدن در کوی او گدايی بر خسروی گزيدن
  11. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    در اين خرقه بسی آلودگی هست خوشا وقت قبای می فروشان
  12. meh_61

    :w30::d

    :w30::d
  13. meh_61

    هر روزت عید و به شادی نگار جان

    هر روزت عید و به شادی نگار جان
  14. meh_61

    سلام سارونه جان عیدت مبارک هر روزت عید وشاد مرسی بخاطر نوشته های قشنگت.یه وقت که هر دو باشیم...

    سلام سارونه جان عیدت مبارک هر روزت عید وشاد مرسی بخاطر نوشته های قشنگت.یه وقت که هر دو باشیم باید برام معنیش کنی:دی
  15. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    مايه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
  16. meh_61

    کوچه های تنهایی

    ياد من باشد تنها هستم ماه بالاي سَر تنهايي است
  17. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    دوش لعلش عشوه‌ای می‌داد حافظ را ولی من نه آنم کز وی اين افسانه‌ها باور کنم
  18. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل
  19. meh_61

    مشاعرۀ سنّتی

    از خم ابروی توام هيچ گشايشی نشد وه که در اين خيال کج عمر عزيز شد تلف
  20. meh_61

    دلم برای خودم تنگ میشود...

    من در پس در تنها مانده بودم. هميشه خودم را در پس يك در تنها ديده ام. گويي وجودم را در پاي اين در جا مانده بود، در گنگي آن ريشه داشت. آيا زندگي ام صدايي بي پاسخ نبود؟
بالا