ساعت ها خواب می روند ...
آدمها از یاد !
گیج و نم گرفته است دفتر خاطراتم
می دانی چه می گویم ؟!...
.
.
.
کسی آمد دستم را فشرد
اشک هایم را چید
نگاهم آرام گرفت
شاید کسی ...
هر شب که می خواهم بخوابم
می گویم
صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ
وانمود می کنم
هیچ دلتنگ نبوده ام !
صبح که بیدار می شوم
می گویم
شب، با چمدانی بزرگ می آید
و دیگر
نمی رود ...
" کیکاووس یاکیده "