آن مرد آمد
آن مرد در باران آمد ...
اما نه اسب داشت، نه انار !
در دستهایش هیچ چیز نبود
جز تمنای دستی دیگر ...
سکوت کرده بود
اما من می دانم
حتی اگر باران هم نمی آمد
باز گونه های او تر بود ...
سلام عزيزم:heart: خوبم مرسي ... چند روز نبودم ...
خوبي خودت؟
فكر كنم اينجا نميشه تغيير داد چون گزينه اي نداره ...
راستي مرسي بابت عكس و متن نازي كه برام گذاشتي ...:gol:
می خواهم از زمانی که برایم باقی مانده
در کنار تو لذت ببرم ...
شاکر روزهایی که هر یک به هدیه ای مانندند
رویاها و امیدهایی که
هنوز امکان ممکن شدن دارند ...
و عشق ها و مهربانی هایی که هنوز
فرصت تجربه کردنشان با ماست ...
یک روز
روز آخر ما خواهد بود ...