مراقب کــــنکور تعرف میکرده:
ســر جلسه کنکور مراقــــب بودم همینجوری که داشـتم قدم میزدم دیدم یــــکی یه ســکه برداشته دستش شــــیر خـــط میندازه گــــزینه مـــیزنه ^ــ^.
میگه:کاریش نداشتم رفتم بقیه سالن هارو هم نگا کردم و اومدم دیدم عــاغا چشتون روز بـــــد نبینه این یارو مثل گــــچ سفید...