همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند،
اما من و تو
به چراغ و آب و آیینه پیوستیم
و نترسیدیم ...
تا چهل سالگی که مغزم خوب کار میکرد به ریاضیات و پژوهش پرداختم. از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شدهبود به فلسفه روی آوردم و در اواخر که بهکلی کلهام کار نمیکرد به سیاست!
برتراند راسل
در دل من چيزي است،
مثل يك بيشه نور،
مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه.
دورها آوايي است، كه مرا مي خواند
...
درود به یه دونه یاربانوی خوتمان [img]
شهر دلمان در امن و امونه نیگران نباش ریفیخ .. [img]
والا یه زمونی یه اکیپی بودیم باخلوا ! یهویی دیدیم هیشکی دیه کنارمون نیس ... هروخ میایم دلمون تنگشون میشه ... ولی باز میایم واس اینکه بیترین و بدترین خاطره ها رو تو همین باشگا داشتیم ... [img]
بیکار بودی...