در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت
درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست
مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند
...احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، چندی است روبِه را نیست
فرهـــــــــاد آسم دارد ، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه
هیچ آدمی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا...