سماور طلایی گوشه اتاق خیلی وقت است که جوش آمده. منتظر است. منتظر بی بی که تا صدای قل قل این سماور را می شنود با دست های چروکیده و لرزانش چای دم می کند. هر غروب دو استکان چای می ریزد و کنار پنجره می نشیند تا پدر بزرگ برگردد. و باز مثل همیشه چای یخ می کند و خبری از پدربزرگ نمی شود. تنهایی اش هر...