نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تشنه ی بادیه را هم به زلالی در یاب به امیدی که در این ره به خدا می داری دل ربودی و بحل کردمت ای جان لیکن به از این دار نگاهش که مرا میداری
  2. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    توبه کنم که بشکنم به هرنفس لذت توبه کردنم توبه شکستن است و بس نیست شبی توبه کنم, می نخورم بار دِگر شب نرسیده به سحر, دوباره میکنم هوس
  3. رجایی اشکان

    سلام ..........

    سلام ..........
  4. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست واقعا د خیلی خوبه دی
  5. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مبهوت در این جهان چون برهوت مبهوت آه ای پدر مگر گندم چقدر شیرین بود؟ و سیب سرخ وسوسه حوا را در دامن فریب چرا افکند؟ نفرین به دیو وسوسه نفرین به هوشیاری.
  6. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم در آينه بر صورت خود خيره شدم باز بند از سر گيسويم آهسته گشودم
  7. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند
  8. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد..
  9. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یک دم ز گرد پیکر من بشکاف بشکاف این حجاب سیاهی را شاید درون سینه ی من بینی این مایه ی گناه و تباهی را
  10. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    وحالا که توانستی مسافر تر شوی از من… به دنبال تو راه افتاده ام مانند جا پایت
  11. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    :(توی جدایی ها همیشه اونی که کمتر عاشقه!!! بهتر حرف میزنه!...:(
  12. رجایی اشکان

    رد پای احساس ...

    خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صميمانه به او گفت سلام... گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود اگر...
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو شمع سحر به خیرگی لاف ز عارض تو زد خصم ،زبان دراز شد ،خنجر آبدار کو گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو ؟
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید حال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نكند باد وصال
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    می برم تا كه در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ نگاه شستشویش دهم از لكه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش ایضا داداش مهدی:)
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یک موی تو را به عالمی نفروشم تو جان منی، کسی ز جان سیر نشد
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب
  19. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    وقتی حصار غربت من تنگ می شود هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
  20. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    هرقلبی " دردی " دارد ... فقط نحوه ی ابراز آن متفاوت است ! برخی آن را در چشمانشان پنهان می کنند و برخی در لبخندشان ...!
بالا