آهی کشید، غم زده، پیری سپید موی
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید
یک تار موی، سیاه
در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار موی، سپید
در هم شکست چهره محنت کشیده اش
دستی به موی خویش فرو برد و گفت: وای
اشکی...