نتایح جستجو

  1. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 14 قسمت 2 با تردید او را نگریستم و گفتم: «از حرف هایت سر در نیاوردم اما این طور که تو می گویی اگه به آنها مطمئن هستی و می دانی که راهشان درسته همراهی شان کن» «حق با توست، حق با توست» و شروع کردن به قدم زدن. از سخنان او حقیقتاً چیزی دستگیرم نشد اما مرد بارانی در همین مدت کوتاه آن چنان خود...
  2. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 14 قسمت 1 کاووس با آن چه تاکنون بود به کلی فرق کرده بود. با دوستانش جز معدودی از آنها قطع رابطه کرد و دیگر در پی تجملات و ظواهر زندگی نبود. اکثر وقتش را به کتاب خواندن می گذراند. ساعت ها در کتابخانه را به روی خود می بست و به مطالعه می پرداخت و شاید بتوان گفت که تمام این تحولات مرهون مرد...
  3. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 13 قسمت 4 کاووس تا می توانست به می رسید. ویتامین های مختلف، غذاهای پرانرژِی و شکلات آنقدر به خوردم داد که ظرف دو سه ماه شدم مثل یه توپ، وای خدایا! چه قیافه ی وحشتناکی پیدا کرده بودم. جلو آینه خجالت می کشیدم. یاد حرف کاووس افتادم: «بزرگ ترین ضرر بچه دار شدن متوجه خود خانم هاست که آنها را...
  4. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 13 قسمت 3 چند روز بعد عازم ایران شدیم و بیشتر از آن چه برای خود بخریم برای نوزاد از راه نرسیده خرید کردیم. باورم نمی شد، کاووس که به شدت از بچه متنفر بود با این شور و علاقه در فروشگاه ها به دنبال لباس نوزاد بگردد و تک تک آنها را خودش انتخاب کند. آنقدر خریدکرده بودیم که حدس می زدم برای...
  5. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 13 قسمت 2 سکوتی لطیف بر آن محیط زیبا حکمفرما بود که دلمان نمی خواست آن را خراب کنیم. یک جفت قو به کنار دریاچه آمدند و سرشان را به هم تکیه داده و به خواب رفتند. کاووس گفت: «خاتون! می دونی که حیوان ها از انسان ها عاشق ترند» از کناره ی چشم نیم نگاهی به او کردم. قیافه اش حالت عادی نداشت، هرگز...
  6. ملیسا

    گربه های وحشی

    حق باشماست دوست عزیزم . بسیار زیبا هستند .
  7. ملیسا

    گربه های وحشی

  8. ملیسا

    گربه های وحشی

  9. ملیسا

    گربه های وحشی

  10. ملیسا

    گربه های وحشی

    گربه های وحشی
  11. ملیسا

    داستان هاي كوتاه

    امروز شیطان را دیدم نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت... گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند... شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟ شیطان گفت...
  12. ملیسا

    http://www.takfroum.com/forum.php

    http://www.takfroum.com/forum.php
  13. ملیسا

    http://www.takfroum.com/forum.php

    http://www.takfroum.com/forum.php
  14. ملیسا

    سلام گلم . خواهش میکنم . بله ملیسا ی نواندیشان هستم .

    سلام گلم . خواهش میکنم . بله ملیسا ی نواندیشان هستم .
  15. ملیسا

    داستان هاي كوتاه

    دلیل قانع کننده مرد ميانسالي وارد فروشگاه اتومبيل شد. ب ‌ام ‌و آخرين مدلي را ديده و پسنديده بود. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبيل تندروي خود شد و از فروشگاه بيرون آمد. قدري راند و از شتاب اتومبيل لذت برد. وارد بزرگراه شد و قدري بر سرعت اتومبيل افزود. کروکي...
  16. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  17. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  18. ملیسا

    دوست گلم تولدت مبارک . امیدوارم سالهای سال با شادی و موفقیت زندگی کنی .

    دوست گلم تولدت مبارک . امیدوارم سالهای سال با شادی و موفقیت زندگی کنی .
  19. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  20. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
بالا