نتایح جستجو

  1. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  2. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 17 قسمت 4 لبخندی ریاکارانه بر لب آورد و با بی تفاوتی ادامه داد: «خب وقتی دوست داشتنی در کار نباشه همینه، مجبور می شی به یه بچه اکتفا کنی» دیگه کم کم داشت حرصم را بالا می آورد. با پرخاش گفتم: «تو باز هم که شروع کردی؟ برای چندیمن باره، خدا می داند، من و کاووس همدیگر را عاشقانه دوست داریم...
  3. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 17 قسمت 3 نمی خواستم به سراغ خسرو بروم، هیچ خاطره ی خوبی از این که بنشینم و دو کلمه حرف بزنیم نداشتم و هر بار با جنگ و جدل از هم جدا شده بودیم. یک آن سیما او در ذهنم زنده شد و دلم لرزید. خودم هم نمی دانستم این چه حسی بود که هنوز در درونم می جوشید. چرا از برخورد با او وحشت داشتم و با دیدنش...
  4. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 17 قسمت 2 دیگر توان حرف زدن نداشت. چند دفعه چشمانش بر روی هم افتاد. معلوم بود که خیلی خسته است بریده بریده گفت: «اسلحه ... اسلحه را در جایی ...» و قبل از اینکه جمله اش تمام شود به خواب رفت. تا چند دقیقه بی هدف او را تماشا می کردم، اصلاً نمی دانستم چه باید بکنم. سخنانش را در ذهنم مرور...
  5. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 17 قسمت 1 کاووس مدت ها سرش به کار خودش گرم بود. حتی در جمع هم که حاضر می شد فکرش در جای دیگری سیر می کرد و انگار خودش در بین ما نبود. گاهی اوقات شب ها دیر به خانه می آمد و گرفتاری را بهانه می کرد. از او مطمئن بودم و دلم نمی خواست از روی کنجکاوی سوالی بپرسم که او را برنجانم. از آن شب تلخ...
  6. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 16 قسمت 3 فکر نمی کردم نبود من روی او اثر گذاشته باشد، چون خانم امین السلطنه به خوبی از او مراقبت می کرد و تمام وقتشان را با هم سپری می کردند و کمتر به سراغ من می آمد. از وقتی که خانه نشین شدم می دیدم که او بیشتر از قبل به سراغم می آید و مرا وادار می کند که با او بازی کنم. اما متوجه حالات...
  7. ملیسا

    سلااااااااااااااام به دوست گلم . شب زیبای شما بخیر وشادی . خوبی شما ؟ چه خبر ؟

    سلااااااااااااااام به دوست گلم . شب زیبای شما بخیر وشادی . خوبی شما ؟ چه خبر ؟
  8. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 16 قسمت 2 با جذبه و خشن، این چیزی است که آنها از تو می خواهند و با روحیه ای که تو داری می دانم زیر بار کسی نمی روی و فکر نکنم این کارها برایت خوشایند باشد. تو کاری می خواهی که خانم خودت باشی و کسی نتونه بهت امر و نهی کنه و گرنه من آشنا زیاد دارم و تو هم مدرک خوبی داری، لب تر کنی هرجا بخواهی...
  9. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 16 قسمت 1 با اشتیاق هر چه بیشتر نامه را تمام کردم و چند بار آن را خواندم که مبادا چیزی را از قلم انداخته باشم. بعد آن را در پاکت گذاشته و تمبر را به رویش چسباندم. دو ماه از آمدنمان می گذشت و نسبتاً به دوری از آقاجون و خانم جون عادت کرده بودم. ولی با این حال تا هفته ای چند نامه پست نمی کردم...
  10. ملیسا

    داستان هاي كوتاه

    راه بهشت مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبوراز كنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهمید كه دیگر این دنیا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌كشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند! پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی...
  11. ملیسا

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    خیلی وقته که دلم می خواد پیش خدا برم از زمین دل کندم واون بالا بالا ها برم اخه اینجا هیچ کسی عاشق ادم نمی شه اگه هم عاشق بشه لایق ادم نمی شه یکی عاشقت میشه می گه که خیلی باهالی اخر کارش می فهمی عمریه سر کاری یکی میگه میدونی عاشق سادگیت شدم یکی میگه عا شق کارهای جانبیت شدم یکی میگه من دیدم...
  12. ملیسا

    سلام دوست گلم ممنون شما خوبی ؟ چه میکنید ؟

    سلام دوست گلم ممنون شما خوبی ؟ چه میکنید ؟
  13. ملیسا

    مرسی دوست گلم از اینکه من رو به عنوان دوستت انتخاب کردید.

    مرسی دوست گلم از اینکه من رو به عنوان دوستت انتخاب کردید.
  14. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 15 قسمت 1 مدت ها بود که به سراغ گلخانه نرفته بودم. علف های هرز را چیدم. شمعدانی و اقاقیا و گل های دیگر را هرس کردم، ولی گل یاس مثل همیشه نحفیف و رنجور بود. هرچه بیشتر به او می رسیدم ثمر کمتری می داد و گلهای ریزی به بار می آورد. بارها مشدی یعقوب گفته بود که آن را دربیاورم و یاس دیگری جای آن...
  15. ملیسا

    رمان کویر تشنه داداش محسن جان ، زحمت قفل کردن و انتقال این رمان رو بکش .

    رمان کویر تشنه داداش محسن جان ، زحمت قفل کردن و انتقال این رمان رو بکش .
  16. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 14 قسمت 8 و گیسو، از او غمی به دل نداشتم. شاید به قول خودش عقوبت گناهش را پس می داد، هرچند که دلم نمی خواست به چنین سرنوشتی دچار شود. کینهای که خود برای خود ساخته بود آخر باعث بدبختی اش شده بود. و این راز، مسکنی بود بر غم هایم و از نظر وجدانی خیالم آسوده شد. چون همیشه خود را مقصر می دانستم...
  17. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 14 قسمت 6 آخه من در جایگاهی نبودم که به طور مستقیم در زندگی آنها دخالت کنم. حتی اگر قصد جدایی هم داشتند بهتر بود حرفی نزنم ولی او بالاخره مرا راضی کرد و گفت: «اگر شما مرا نبرید خودم به تنهایی می روم. آقاخان را باید حتماً ببینم، کسی که این لقمه را برای من گرفت باید جوابگو باشد» محمود گفت...
  18. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 14 قسمت 5 یک هفته ای از رفتن کاووس گذشته بود و جز خبر سلامتی اش و بهبود خانم امین السلطنه از او اطلاع دیگری نداشتم. دلم بدجوری هوایش را کرده بود و برای دیدارش لحظه شماری می کردم. تا چند روز آینده می آمد خوشحالی همراه با ترس آزارم می داد. از برخورد او با خسرو وحشت داشتم. او انسان انتقام...
  19. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 14 قسمت 4 امروز هم قصد داشتم به تهران بروم. حال مادر خوب نیست، خیلی دلم می خواست با هم برویم ولی برای چند روز ارزش این همه سختی راه را ندارد. در ضمن از بابت خسرو ... من از او هم رنجشی بر دل ندارم شاید او مرا رقیب خود بداند ولی من چنین فکر نمی کنم، چون زمانی که من به میدان آمدم او از میدان...
  20. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 14 قسمت 3 روزبه را در گهواره اش خواباندم و شمدی به رویش کشیدم و گفتم: «حالا اگه تو منو دوست نداشتی تکلیف چیه؟» نگاهی عمیق به چهره ام کرد و گفت: «به نظر من فرقی نمی کنه، هر جفتی باید همدیگر را بخواهند. حالا اگه این طور که تو می گی من تو را نخواهم، پس بهتره تو به دنبال زندگی ات بری. از این...
بالا