. حکیمی قصد سفر نمود . با کاروانی همراه شد . در کاروانسرای اول مسافری از کاروان بد حال شد ...حکیم به بالینش آمد .گفت او را آب قند و سرکه خرما دهید..بیمار با تجویز حکیم بهبود یافت . کاروان به مسیر ادامه داد ..در تنگه ای راهزنان به آنان کمین زدند ...حکیم نگاهی به طرفین نمود و فرمود به دو سمت راه...