نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    مشاعره با نام کاربر قبلی

    من را چه سحر باشد و چه شامی و مهتاب کنجی بنشینیم وکشیم اشک به مهتاب
  2. رجایی اشکان

    مشاعره با نام کاربر قبلی

    سحر غین ghتو هم حاکی ز غمهاست در این باشگاه همه یک گونه تنهان
  3. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در حباب کوچک خود روشنایی خود را می فرسود ناگهان پنجره پر شد از شب شب سرشار از انبوه صداهای تهی شب مسموم از هرم زهرآلود تنفس ها...
  4. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو برایم ترانه می خوانی سخنت جذبه ای نهان دارد گوییا خوابم و ترانه ی تو از جهانی دگر نشان دارد...
  5. رجایی اشکان

    مشاعره با نام کاربر قبلی

    (نمیدونستم:surprised:) سحر با من نگو از رنج و غمها که من هستم در اینجا مرد تنها مرا گریان و عریان افریدند مرا همواره تنها افریدند:redface:
  6. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    سالهاست منتظر آمدن روزهای بهترم ولی نمی دانم چرا هنوز هم دیروزها بهترند...
  7. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مرو ای همسفر! پشت سرت را هم نگاهی کن ببین این جا به خاک افتاده ام مانند جا پایت زمینگیرم ؛ زپا افتاده ام ؛ با این همه امّا برای آمدن آماده ام مانند جا پایت
  8. رجایی اشکان

    مشاعره با نام کاربر قبلی

    ثریا کرد با من تیغ بازی عطارد تا سحر افسانه سازی زحل با آن همه خونخواری و خشم مرا می دید و خون می ریخت از چشم
  9. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو نوری ، در دلم شوری ، گلستانی و بارانی و چشمانِ تو می بارند ، شعرم را که می خوانی
  10. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را
  12. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را
  13. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  14. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    به به خیلی زیبا بود در برکه اشکم همه دم نقش تو دیدم این هدیه خوبیست که از آب گرفتم
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    آن نازنین کجاست که یادم نمیکند صد غم به سینه دارم و شادم نمیکند یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست امشب به یاد کیست که یادم نمیکند
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مرا چشميست خون افشان ز دست آن كمان ابرو جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
  19. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مرا همین بگذارند یك سخن با تو: به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر! به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر! بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!
  20. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد آه،یک روز همین،آه تو را می گیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد!
بالا