نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    گاهی ندانسته از یک نفر بتی درست می کنی آن قدر بزرگ، که از دست ابراهیم نیز کاری بر نمی آید
  2. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    نصف اشباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم، احساس می کنیم و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می کنیم.
  3. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو که آتشکده عشق و محبت بودی … چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
  4. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بیتو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست شب همه دوستان هنرمند خوش
  5. رجایی اشکان

    مشاعره با نام کاربر قبلی

    شایدم حافظ روش نشه تو چشای شوما نگاه کنه عدالت نیست معمار اینگونه گفتن باید رفتن به به رختخواب و خفتن ساعت نزدیک 2 میباشد الان مرا در انتظارست تاخیر و کسری کار:( شبتون خوش :gol:
  6. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    چقدر این شعرو دوست دارم من ببخشید تشکرام تموم شده مردمان گر يکدگر را مي درند گرگ هاشان رهنما و رهبرند... وآن ستمکاران که با هم محرم اند گرگ هاشان آشنايان هم اند گرگ ها همراه و انسان ها غريب با که بايد گفت اين حال عجيب؟ فریدون مشیری
  7. رجایی اشکان

    مشاعره با نام کاربر قبلی

    وقتی سارا توی اسمونا پرواز میکنن انگاری دریچه قلب منو باز میکنن:eek: :eek:
  8. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    معتقد گردم و پابند و ز حسرت برهم حیرت این همه افسانه اگر بگذارد همچو زاهد طلبم صحبت حوران بهشت یاد آن نرگس مستانه اگر بگذارد
  9. رجایی اشکان

    مشاعره با نام کاربر قبلی

    خعلی باحال بود تو ای سارا عجب شعری سرودی فرستم من بر امواتت درودی:gol:
  10. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
  12. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من که پشت پا زدم به هرچه هست و نیست / تا که کام او ز عشق خود روا کنم بیت دومش خعلی زنونه بود ننوشتم:razz:
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو که قصد جدائی کرده بودی خیال بی وفائی کرده بودی چرا با این دل خوش باور من زمانی آشنائی کرده بودی . . .
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا نوش‌داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو که رفتی پریشون شد خیالم همه گفتند که من دیوانه حالم
  16. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ما ز هر صاحب دلی یک رسته فن آموختیم عشق از لیلی و صبر از کوه کَن آموختیم گریه از مرغ سحر ، خود سوزی از پروانه ها صد سرا ویرانه شد ، تا ساختن آموختیم . .
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یک کوچه شده‌است خلوت و بازارم یکسان گشته‌است اندک و بسیارم یک ره گشتیم با دو عالم زان رو یکرنگ شده است سبحه و زنارم
  19. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم . . .
  20. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دلم باغی پر از ریحان و گل بود به روی رود عشقت مثل پل بود نگاهم کردی و ویران شد این دل مگر چشم تو از قوم مغول بود؟
بالا