نتایح جستجو

  1. eli.1992

    عكس هايي براي اذيت كردن شما

    فقط بستنیییییییییییییییییییییییییی...میخوام
  2. eli.1992

    من یه نـــــــــی نـــــــــی کوچولوی دوســـــــــــت داشتنی ام دوســـــــــــــــــم داری؟

    مرسی ...نی نی هاتون خیلییییییییییییییی خوشگلن و خوشمزه:gol:
  3. eli.1992

    هزاران گل برای گل نرگس(برای تعجیل در ظهور صلوات)

    :gol:اللهم صل علي محمد و ال محمد:gol:
  4. eli.1992

    مرسی خیلی قشنگ بود :gol::gol::gol:

    مرسی خیلی قشنگ بود :gol::gol::gol:
  5. eli.1992

    نه بد نیستم اتفاقی نیفتاده ممنون

    نه بد نیستم اتفاقی نیفتاده ممنون
  6. eli.1992

    سلام ممنون خدارو شکر بد نیستم شما خوبین؟

    سلام ممنون خدارو شکر بد نیستم شما خوبین؟
  7. eli.1992

    با یه صلوات حاضری بزنید به هر نيتي(شفاي مريضان،سلامتي پدرومادرو...)

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
  8. eli.1992

    عکس های معروف و دیدنی (new)

    همشون قشنگن مرسی:gol:این چند تا هم حرف ندارن...
  9. eli.1992

    « یا من اسمه دواء و ذکره شفا» لطفا برای سلامتی دوستمون دعا کنید.

    خدارو شکر این بهترین خبریه که امروز شنیدم ...ممنونم دوست عزیز:gol:
  10. eli.1992

    بله دیدمش خیلی خیلی قشنگ بود مرسی:gol:

    بله دیدمش خیلی خیلی قشنگ بود مرسی:gol:
  11. eli.1992

    نه متاسفانه باز نشد

    نه متاسفانه باز نشد
  12. eli.1992

    « یا من اسمه دواء و ذکره شفا» لطفا برای سلامتی دوستمون دعا کنید.

    انشاالله که حالشون خیلی زود خوب میشه ... امّن یُجیبُ المضطَرَّ اذا دعاه و یَکشِفُ السّوء...
  13. eli.1992

    سری داستان های کوتاه

    اتفاق عجیب... اتفاق عجیب... چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان میسپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت. اینمسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورایطبیعی...
  14. eli.1992

    سری داستان های کوتاه

    بینا و نابینا بینا و نابینا نابینا :مگر شرط نکردیم از گیلاسهای این سبد یکی یکی بخوریم ؟ بینا : آری نابینا : پس تو با چه عُذری سه تا سه تا می خوری ؟ بینا : تو حقیقتا" نابینایی ؟! نابینا : مادرزاد بینا : چگونه دریافتی من سه تا سه تا می خورم ؟! نابینا : آن گونه که من دو تا دو تا می خورم و تو هیچ...
  15. eli.1992

    سری داستان های کوتاه

    مدیر توانمبد مدیر توانمبد شخصی در حال مرگبود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من ۱۷ شترو ۳ فرزند دارم.شتران مرا طوریتقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف انها را و فرزند دومم یک سوم انها را و فرزندکوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند.وقتی که بستگانشبعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر...
  16. eli.1992

    سری داستان های کوتاه

    واقیت تلخ روزگار واقیت تلخ روزگار زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه،گوشت بدن خودشو میکند ومیداد به جوجه هاش می خوردند .زمستان تمام شد و کلاغ مرد!اما بچه هاش نجات پیداکردند و گفتند:اخی خوب شد مرد، راحت شدیم از این غذای تکراری!این است واقعیت تلخ روزگار ما...
  17. eli.1992

    سری داستان های کوتاه

    مسئولیت پزشک مسئولیت پزشک پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحیاورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد،بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد. او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمدو منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد...
  18. eli.1992

    سری داستان های کوتاه

    زوجی که عاشق یکدیگر بودند... زوجی که عاشق یکدیگر بودند... پساز ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند وپسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری بازیک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بودبه همسرش گفت که درب...
  19. eli.1992

    مرسی اقای مهندس،ولی باز نمیشه چرا؟!

    مرسی اقای مهندس،ولی باز نمیشه چرا؟!
بالا