اونشب همه اش به دکتر و حرفاش و حسی که نسبت به اون اتاق داشتم ، فکر میکردم . دعا می کردم فردا تو کلاس ببینمش ، البته کسی رو که جدیدا توی قلب سنگی من داشت وارد می شد . تمام حرفاش ، خنده هاش ، نگاهاش حتی حرکاتش توی ذهنم می شست و بعد هم توی خاطرم اومد . با اینکه دوس نداشتم به هیچ پسری دل ببندم و این...