نتایح جستجو

مــــن حسودم...کسی ک مال منه،یعنی مال منه مال خود خودم...هیچ احدی حق نداره نگاش کنه چشاشو از کاسه درمیارم..هیچ احدی حق نداره باهاش حرف بزنه خرخرشو میجوئم....هیچ احدی حق نداره بهش دس بزنه جفت دستاشو قلم میکنم مــــن حسودم کسی ک مال منه همه چیزش مال خودمه قلبش مغزش روحش حرفاش خنده...

دلبرم دل بــر داشت .. دلم از دلبرم دل بر نمی داشت ... { بهمن فاطمی }

همیشه منتظر بودم چیزی بشود ! اتفاق کوچکی بیافتد مثلا سرما بخورم،یا دستم را ببرم بعد... با آب و تاب برای تو تعریف کنم وقتی نگران می شوی عاشق تر می شوم !

تــو نـداشـتــه مـنـی ..!

هرگز تسلیم نشو ... سرباز پیاده در شطرنج اگر تا آخر ادامه دهد " وزیر " می شود !!!

انای عزیز من منتـظرِ هیـچ اتـفاقـی نیستـم! مـن، منتـظرِ یـک روزِ معـمولیــام کـه تـو را معمـولی دوست داشتـه باشـم وَ تــو، خوشَت بیـایـد...

برای تو می نویسم... برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ... برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ... برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و...

توی آغوش من جاشه تو را آغوش میگیرم هوا تاریک میشه خدا از دست های تو به من نزدیک تر میشه زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاده تماشا کن

هـــــــر کـــــــس جــــــای مـــــــــن بـــــــود می بریـــــــــد اما مــــــــــن هنـــــــوز می دوزمــــــــــ چشـــــــــم به امیــــــــــــــــــــــ ـــــــــدت ... !

مثل آن مَسجد بین راهی... تَنهایم... هرکس هم که می آید، مُسافر است... میشکند! هم نَمازش را... هم دِلم را... و میرود...!!

همین کــه هستی همیــن کـه لابـلای کلمـاتم نفس مـیکشی همــین کــه پـــــناهِ واژه هـایم شـده ای همین کـه ســــــــــایـه ات هست همین کـه کــلماتم از " تــــــو " یـتیـم نشده اند کافیست برای یک عمـــــر آرامـش بــــــــــاش حتی همیـن قــدر دور...

طوريم نيست ..... خرد و خميرم ..... فقط همين! کم مانده است بي تو بميرم... فقط همين! از هرچه هست و نيست گذشتم... ولي هنوز در مرز چشمهاي تو گيرم ... فقط همين!

کمـــــی دورتــر بـایستـــــ ... لطفـــــــــا ً !! منـــ دیــوانهــ تــر از آنــمـ ... کــه بیــــ هــوا ، در آغـوشتــــ نگیــرمـ ... !

زبان مشترکی داریم با این همه یکدیگر را نمی فهمیم ما باید مثل غارنشین ها تنها به علامت دست های مان اکتفا می کردیم آن وقت شاید هیچ سوء تفاهمی میانمان جدایی نمی انداخت

و کسی بی خبر آمد غزلی داد به دستم باورم شد من نادان که در این معرکه هستم

مســاحــت خلــوتــم را پــر کــن! فــرقــی نــمی کنــد، عمــودی یــا افقــی! همیــن کــه ضلعــی از چهــار دیــواری ام بــاشــی، کــافــی ســت .

ببار باران...... ببار باران که دل تنگم..... مثال مرده بی رنگم ببار باران کمی ارام ... که پاییز هم صدایم شد که دلتنگی وتنهایی رفیق باوفایم شد ببار باران.... بزن بر شیشه ی قلبم بکوب این شیشه رابشکن که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش ببار...

شیرین ترین سَـم مُهلک است بوسه هات و من دلم چقدر خودکشی میخواهد...

او کــه هیـــــچ، خوابـــــــم هــم نــمی آیــــد. .!

بوی تو جنون می آورد این را گلدان های لب پنجره هم تایید می کنند که هروقت از کوچه رد می شوی دست و پایشان شل می شود و بید کوچکی می شوند پشت پنجره..