صفحات 278 تا 287
عجیب زن به چهرۀ حالای فرشته، او را شگفت زده کرد. زن چادر سفید به سر، بی هیچ تردیدی، مادرش بود.
همه سرگرم تماشای عکس بودند که سر و صدایی در حیاط شنیدند. همگی به کنار تنها پنجرۀ رو به حیاط اتاق آمدند. فرشته که جلوتر از بقیه بود، زنی را وسط حیاط دید که با عجله چادرش را به سر کرد و...