اقا جان همیشه هوای منو داشت
نمیزاشت اب تو دلم تکون بخوره
بابا میرفت سر کار
چادر گل گلیمو سر میکردم
بدو میرفتم رو کتام مینشستم
اقا جان میگفت چرا دیر کردی مار
یه دونه لوچان میزدم سمت خونه میگفتم واستادم بابام بره
اخه بابا دلخور بود
خاله فاطی میگفت بیدین اقا جان چی فوسوخه
الان دیگران میگن ما بهش...