میگه منم یتیم شهیدم ها....
بعد شروع میکنه آروم آروم اشک ریختن
میگه نوجوان بودم که بابا شیمیایی شد
مامان هم مریض بود و....
مراقبت از بابای شیمیایی افتاد گردن من
عالمی داشتیم من و بابا...
خواهر و برادرا ازدواج کردن و دانشگاه قبول شدن و... هر کی رفت پی زندگی خودش
دختر بزرگه موند و بابا ی شیمیایی...