کوچه ای بود .... هر روز کسی را در آن میدیدم .... فقط از جلوی آن رد میشدم .... هر روز درآنجا فقط یک نفر بود .... روزی هم گذر من به آنجا افتاد ..... حالا من هر روز در اینجا تنهایم .... اما هیچ کس از جلوی کوچه هم رد نمیشود.....
کارم شده نوشتن برای تو چون دیگر نمیتوانم به تو بگویم آنچه در دل دارم ...... سخته بنویسی آنچه در دل داری ..... چون بعضی چیزها هیچوقت به زبان نمیاید ... زبان قادر به گفتن آنها نیست .... اما سعی دارم هرچه در دل دارم بگویم .... تا چیزی در دلم نماند
هیچوقت آنقدر با کسی خوب نباش که اگر با تو بد شد تمام رازهای زندگیت را فاش کند .... هیچوقت با کسی آنقدر بد نباش که اگر با هم خوب شدین مدام از او خجالت بکشی