تنهایی هاییم کسی رفیقم نبود ... جز غلم و کاغذی ... آنها دوستان خوبی بودند .... اما من قدرشان را ندانستم .... آنقدر نوشتم و دور انداختم تا هم جوهر غلمم تمام شد هم برگ کاغذم ... حالا باز تنهای تنها ماندم
جمله هایم زیبا نبود ..... ولی زیبا شد .... چون همه اش بوی تجربه میدهد ..... همه شان جوابشان را پس داده اند و من آنها را می نویسم ... جمله های زیبای من برایم یک دنیا تلخی دارد.....