ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن / تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق / تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم / هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
یکی دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون / کجا افتاد آن مجنون، درین دوران؟ نمیدانم
دلم سرگشته میدارد سر زلف پریشانت / چه میخواهد ازین مسکین سرگردان؟ نمیدانم
http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php/11261-%D9%85%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%DB%80-%D8%B3%D9%86%D9%91%D8%AA%DB%8C/page7092?p=8561764#post8561764
شرکت کنین حوصلمون سر رفتتت