تو ختایی بچهای از تو خطا نیست عجب / کان که از اهل صوابند خطا نیز کنند
گر رود نام من اندر دهنت باکی نیست / پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند
سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج / ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند / هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
چگونه انس نگیرند با تو آدمیان / که از لطافت خوی تو وحش نگریزند
(چقدر زیبا واقعا)
سعدی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا / تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را / تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
سعدی
یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟ / با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟
ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا / تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟
وحشی جان بافقی (:D)