هیچ طفلی ننهد پای به ویرانهی ما
گوئیا: بیخبرند از دل دیوانهی ما
شب که رخسار تو از باده برافروخت چو شمع
سوخت در جلوهی اول پر پروانهی ما
گرچه عشق تو به کس فاش نکردیم، ولی
کیست در شهر که او نشنود افسانهی ما؟
خوب بسیار بود، لیک به شیرین دهنی
هیچ جانانه چنین نیست که جانانهی ما
نازم این حور...