نتایح جستجو

  1. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    آقاي جك رفته بود استخدام بشود ، صورتش را شش تيغه كرده بود و كروات تازه اش را به گردنش بسته بود ، لباس پلو خوري اش را پوشيده بود و حاضر شده بود تا به پرسش هاي مدير شركت جواب بدهد. اقاي مدير شركت بجاي اينكه مثل نكير و منكر ، آقاي جك را سين جين بكند ، يك ورق كاغذ گذاشت جلوش و از او خواست تنها به يك...
  2. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    به افتخار فریبا جونم کلی قصه میگم ... به افتخار فریبا جونم کلی قصه میگم ... در مطب دكتر در مطب دكتر به شدت به صدا درآمد. دكتر گفت: «در را شكستي! بيا تو.» در باز شد و دختر كوچولوي نه ساله اي كه خيلي پريشان بود، به طرف دكتر دويد: «آقاي دكتر! مادرم!» و در حالي كه نفس نفس مي زد،...
  3. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلاممممممم ... به به عزیز دلم . میدونی از کی نیومدی ... دلمون تنگیده بود صفا اوردی .....:gol: داشتم تهنایی قصه میگفتم ....:(
  4. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    چرا هیچکیی نیست ......
  5. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سخت‌ترين روزهاي زندگي خواب ديدم بر روي شنها راه ميروم و بر روي پرده شب تمام روزهاي زندگيم را مانند فيلمي مي ديدم. همان طور که به گذشته ام نگاه ميکردم روز به روز پرده ظاهر شد، يکي مال من يکي از آن خداوند. راه ادامه يافت تا تمام روزهاي تخصيص يافته خاتمه يافت آنگاه ايستادم و به عقب نگاه کردم. در...
  6. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  7. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام منصوره جان ... قابل نداشت ...
  8. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    تــا اوج نــا اميــدي روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را، دوستانم را، مذهبم را و خلاصه تمام وابستگي هاي زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خداوند صحبت كنم و اگر نتوانستم دليلي براي ادامه ي زندگيم بيابم به آن نيز خاتمه دهم ! به خدا گفتم: آیا می توانی دلیلی برای...
  9. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    و اين خدايي كه تو نمي پرستي .... داستان درمورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالهاآماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مردهیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش...
  10. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    طبیعت حقیقی یک قلب "جان بلاکارد" از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی خود را مرتب کرد و به تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت، دختری با يک گل سرخ ! از سیزده ماه پیش بود كه...
  11. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    همگییییییی سلام .... مقصود جان ... یاسمن جون ... نگار عزیزم ... سکرت ماهم ..... ایشالله که سلامت باشین ...:gol: الانه قصه میگم .. بصبرین
  12. baroonearamesh

    راستی یادم رفت پرسیده بودی کوچولویه .. نه عزیزم 16 سالشه ... ارامم خیلی مراقب خودت...

    راستی یادم رفت پرسیده بودی کوچولویه .. نه عزیزم 16 سالشه ... ارامم خیلی مراقب خودت باش ... [IMG]
  13. baroonearamesh

    نه گلم .. فعلا که نه .. تو خونه ماسک میزدم ... مدامم دستا رو میشستیم ..

    نه گلم .. فعلا که نه .. تو خونه ماسک میزدم ... مدامم دستا رو میشستیم ..
  14. baroonearamesh

    [IMG] آخ جووووووووونممممممممممممممم عزیز دلم اومدههههههههه[IMG]

    [IMG] آخ جووووووووونممممممممممممممم عزیز دلم اومدههههههههه[IMG]
  15. baroonearamesh

    سلام ....[IMG] آره گلم اما نوع خفیفش ... ولی تا 3 روز اصلا تبش قطع نمیشد ... اما...

    سلام ....[IMG] آره گلم اما نوع خفیفش ... ولی تا 3 روز اصلا تبش قطع نمیشد ... اما خداروهزار مرتبه شکر بهتره الانه ....
  16. baroonearamesh

    سلام ... ممنون .. خدا بهمون رحم کرد بهتره با دعاهای شما ..[IMG]

    سلام ... ممنون .. خدا بهمون رحم کرد بهتره با دعاهای شما ..[IMG]
  17. baroonearamesh

    ممنون محمد جان .. خیلی قشنگن ....[IMG][IMG]

    ممنون محمد جان .. خیلی قشنگن ....[IMG][IMG]
بالا