ديد مجنون را يکي صحرا نورد
در ميان باديه بنشسته فرد
ساخته بر ريگ ز انگشتان قلم
ميزند نقشي به دست خود رقم
گفت اي مفتون شيدا چيست اين
بهر كه نامه مينويسي کيست اين؟
هر چه خواهي در سوادش رنج برد
تيغ سرسر خواهدش حالي سترد
کي به لوح ريگ باقي ماندش ؟
تا کسي ديگر پس از تو خواندش؟
گفت شرح حسن ليلي...