برف ها آن قدر آب نشده که زمین را ببینم.
خاک را ببینم. همیشه همه جا سفید است.
فکر می کنم چند وقت است که از خانه بیرون نرفته ام
دست می گذارم روی شکمم.
بچه سرش را می آورد زیر دستم. نوازش می کنمش.
کاش می شد شبیه شوومانی ها نشود.
چشم هایش عمودی نشود و صورتش کش نیاید.
کاش شبیه خودم باشد.
اگر...