خسته گشتم از این همه دلواپسی
خسته گشتم از قصه های بی کسی
خسته گشتم از آوار کاخ رویاهای خویش
خسته گشتم از سردی یخبندان باورهای خویش
خسته گشتم از تلخی تقدیر خویش
خسته گشتم از صدای گریه ها در خلوت درماندگی
عاقبت یک شب از پریشانی دل به دریا می زنم
خستگی های خویش را بر سنگ قبرم می نهم...