از سنگ ها و فلز ها فاصله می گيرم و به عشق نزديک می شوم . کمی به درختان فکر می کنم و به شاخه هايی که با نام تو پرنده ميشوند و به پرنده هايی که بالهايشان گاهی بالاتر از آسمان می رود.
وقتی همه گياهان خوابيده اند، خودم را در شادترين شبنم تماشا می کنم و به ياد تو می افتم که يک روز آينه ای به من دادی...