نتایح جستجو

سه غم آمد به جانم هر سه یک بار: غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری و غم یار غم یار و غم یار و غم یار

:heart:

این شاعرش معین کرمانشاهی؟

سلام من مهر 87ام پیوسته درسامم واستون پیام خصوصی کردم

کار جنون ما به تماشا کشیده است یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

یک نفر دیشب مرد و هنوز نان گندم خوب است و هنوز آب میریزد پایین اسب ها مینوشند

از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشی ها کم نیست مثلا این خورشید کودک پس فردا کفتر آن هفته

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

اندیشیدن به پایان هرچیز شیرینی حضورش را از بین میبرد بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز

دیدی ای دل که غم عشق دگرباره چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

عمری که اجل در عقبش میتازد هرکس غم بیهوده خورد میبازد

من کمی میدانم هدف فاصله ی شهر خدا تا دل ما به دمی عشق... دمی دلتنگی است

بار خدایا بر من رحم کن بر من که میدانم ناتوانم رحم کن باشد که خانه ای نداشته باشم باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم اما نباشد... هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد هرگز نباشد...

چه سخته جدایی امیدی ندارم که بی تو بخندم که طاقت بیارم نگامو باور کن اگرچه دلگیره پرواز ما از هم گناه تقدیره

چند روز پیش گفتم شعر دارم هنوز ولی قابل خوندن نیست بابا اینم همینطوری گذاشتم :redface:

خواهش!