من به تنهايي باغ بعد يك خواب زمستاني مي انديشم
و به گلهاي فرو خفته به دامان سكوت
من به يك كوچه گيج ....گيج از عطر اقاقي ها مي انديشم
و به يك زمزمه عابر مست كه ز تنهايي خود نا شاد است
من به دلتنگي شبهاي ملول و تهي ماندن خود از شادي
باز مي انديشم ......باز مي انديشم
ذهنم از خاطره ها...