خسته ام خسته تراز همیشه افکارم دیگرنمی تواننداین دنیارا هضم کنند!...
انگارسرطان معده گرفته است هرچه از این
دنیارامی خورد بالا می آورد....
چشمانم دیگرچیزی جزسیاهی رانمی بینند
چیزی جز آشفتگی،نامهربانی،بی وفایی،خنجرهای
که ازپشت دوست سینه دوست را می شکافدو
دستاهای که هدف گرفتنش نیفتادن خودش است وبس...