نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    :eek::surprised:

    :eek::surprised:
  2. رجایی اشکان

    یه لحظه فمینیستیم گل کرد:D

    یه لحظه فمینیستیم گل کرد:D
  3. رجایی اشکان

    زن‌ها می‌توانند در اوج دلتنگی لبخند بزنند... آواز بخوانند... غذای دلخواهت را تدارک ببینند...

    زن‌ها می‌توانند در اوج دلتنگی لبخند بزنند... آواز بخوانند... غذای دلخواهت را تدارک ببینند... کودکانه با بچه‌ها بازی کنند... زن‌ها می‌توانند با قلبی شکسته باز هم دوستت بدارند... ببخشند و بخندند... تو از طرز آرایش موهایش یا رنگ لب‌هایش، لباسش یا حتی حرفهایش، هرگز نمی‌توانی حدس بزنی زنی که...
  4. رجایی اشکان

    تقدیم به آنهایی که میفهمند زیادی زن بودن یعنی چه ... ضعیفه نبوده ایم ، اگر سالها دیدیم و دیده...

    تقدیم به آنهایی که میفهمند زیادی زن بودن یعنی چه ... ضعیفه نبوده ایم ، اگر سالها دیدیم و دیده نشدیم اگر سالها قصد کردیم و راهی نشدیم اگر سالها بی دریغ مهر ورزیدیم اگر سالها پا به پا دویدیم اگر زیر بار، شانه ساییدیم و خم به ابرو نیاوردیم ضعیفه نبوده ایم ، اگر حتی یاد نگاهی دلمان را به ضعف...
  5. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  6. رجایی اشکان

    خلوتی با خدا

    :(خدایا.... ﺧﺴﺘـــﻪ ﺷــﺪﻡ .... ﺍﺯ ﺑﺲ ﺁﺭﺯﻭ ﮐـﺮﺩﻡ ؛ ﻭ ﺩﯾـﮕـﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﯿـﺪﻧـﺪ ... :cry:
  7. رجایی اشکان

    یک جرعه کتاب..

    تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم به گذشته های دور بر می گردد ، اینکه خانواده شش نفری ما در اتاق کوچکی زندگی می کرد و خدا که تنها بود خانه اش از خانه ما بزرگتر بود ! می_ترسم_بعد_از_مرگ_هم_کارگر_باشم #سابیر_هاکا
  8. رجایی اشکان

    :gol::gol::gol:

    :gol::gol::gol:
  9. رجایی اشکان

    خلوتی با خدا

    خدایا یک روز تاک بودم و مست یک روز بید بودم و مجنون اما این بار خواهش میکنم مرا قاصدک بیافرین! آدم ها خیلی وقت است که به خبر های خوب محتاجند......
  10. رجایی اشکان

    خلوتی با خدا

    خدایا ! دلم ميخواهد ، دفتر مشقم را باز کنم ، و دوباره تمرين کنم ، الفبای زندگی را ... من ؛ چيزی شبيه ِ " زندگی کردن " را فراموش کرده ام ...!!! ميخواهم خط ، خطی کنم تمام آن روزهايی که دلم را شکست ... دلم ميخواهد ؛ اگر معلم گفت : در دفتر نقاشيتان هر چه ميخواهيد ، بکشيد ... اين بار ،"تنها و تنها...
  11. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  12. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  13. رجایی اشکان

    خلوتی با خدا

    خـُـدایـــــــــا … جَهـَــتِ اِطِـــلـاعِــٺ بـایـَـد بِــگـَم کـہ مـَـڹ اَصلـَــڹ اونـجـورے کـہ تـو فـِـڪ مـی کُـنـے قـَــــوے نیـســــــتـَم … اینجوری منو امتحان نـَکـُــــــــن قـُربـونـِٺ بِـشـَــم دیگـہ نِـ مـ یـ کِــ شَـ ـم …:(
  14. رجایی اشکان

    یک جرعه کتاب..

    روی تیر چراغ‌برق نوشته بود... به یک شریک خوش‌نفس احتیاج است. دم ظهری یک توک‌پا رفتم آنجا... گفتم منم، شریک خوش‌نفس، گفت: سرمایه از من، کار از تو. از همان روز شروع کردم و تا شب صد و چل و پنج بادکنک را باد کردم و ترکاندم. گفت چرا هم‌چین کرده‌ای پسر؟ گفتم همیشه با باد آخری می‌ترکد، یادت...
  15. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  16. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  17. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  18. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  19. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
بالا