باز آ
بازآ که دلم در تب دیدار تو خون شد
آن سر خوشی روی تو از دیده برون شد
بر هر طرفی نیست بجز روی تو رویی
هر رهگذری آگه ازین سر درون شد
عشق است که در دایره عمر نشان است
عمرست که چون باد صبا در گذران است
من جز تو دگر هیچ نگاری نپسندم
جز عشق تو هیچم به دو عالم ندهندم
بی روی تو دیگر...