نتایح جستجو

خب ساعت 8 و 53 دقيقه است و من دارم كانهو اهولا تو باشگاه گشت مي زنم!!! هفته بعد همچين ساعتي من دارم خبر مرگم با برگه امتحانيم كلنجار مي رم!!! هوووراااااااااااااا!!!!!!!!! بايد امروز برم دانشگاه تهران! دوباره! انقدر كه امسال اونجا رفتم دانشگاه خودمون نرفتم!!!:confused: به قول يكي از بچه ها...

سلام داداش! خوبي؟ ممنون! تا باشه از اين هدفا باشه! D;

به به ! سلام مخصوص و تنوري ما را هم برسانيد! ديگه برادر موزيسين داشتن اين خوبي ها رو هم داره ديگه! كارشان كماكان درست است!

I know that I want you I know that I need you But I cant pretend that This will make it right........

شيوه نوشتنت كاملا منو ياد كاراي ابراهيم رها مي ندازه! :gol:;) راستي،چوب بيليارده رو وقتي كارت باهاش تموم شد بهم قرض ميدي؟!

راهنمايي كه رفتم خيلي چيزا اتفاق افتاد...2/3 اونا رو ديگه نمي خوام به ذهنم بيارم. ولي خب...يه اتفاق خوب داشت..آشنايي با حافظ...خواجه شيراز نه ! اسمش حافظ بود...تنها كسي كه تو راهنمايي مي تونستم بهش بگم دوستم...از اون بچه هاي محبوب بود...خيلي قبولش داشتم..اونم ايضا...وقتايي بود كه نگفته مي...

[IMG] http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=36534 سلام.گفتم حالا كه ازش خوشت اومده اينا رو هم ببيني بد نيست!!

هيچي...حس كردم خسته اي!همين.

سلام مرد. خوبي؟ خسته مي زني...چيزي شده؟

كافكا;آن مصلوب منزجر از صليب خويش(1) كافكا;آن مصلوب منزجر از صليب خويش(1) زيستن: اين، يعنى زمانى دراز بيمار بودن - اين را سقراط گفته بود و اگر كسانى باشند كه آن را نمى‏پذيرند، بايد به آنها گفت كه عده زيادى در اين دنيا بودند و هستند كه مصداق عينى حرف سقراط اند؛ بلز پاسكال، ادگار آلن‏پو،...

آنتوان...آنتوان...آخ آنتوان...كاش مي دانستي با دلها چه كردي و رفتي...كاش مي دانستي اين شازده نيم وجبي چه آتش سوزاني برپا كرده..خاموش بشو هم نيست لامصب!! روحت شاد...دلم برات تنگه..گيرم كه سعادت ديدنتو نداشتم...

يادش بخير! چه خوب بود اون وقتا...هر جا هستي شاد باشي! [IMG]

مگه بد مي گم! خب همونيم كه گفتم ديگه!... راستش خيلي دلم مي خواد.ولي عادت كردم به اينجا..نمي تونم برم!

House Of The Rising Sun. يكي ديگه از آهنگاي قديمي بريتانيا! http://rapidshare.com/files/178534064/House_Of_the_rising_sun.mp3.html

سلام.از اونجايي كه كريسمس در راهه! از اونجايي كه من 10 روز ديگه امتحانام روع ميشه و هنز كانهو گاو نمي فهمم و از آنجايي كه عيد نوروز و چهرشنبه سوري در راهه : [IMG] [IMG]

These wounds won't seem to heal This pain is just too real There's just too much that time cannot erase When you cried I'd wipe away all of your tears When you'd scream I'd fight away all of your fears And I held your hand through all of these years But you still have All of me

شارژم كجا بود بابا! واست تو باشگاه پيام دادم! الان با اون تصويري كه از ريشاي اون موقعه ام داشتي بهم مي گي حاج آقا! فكر كنم الان محاسنمو ببيني منو به جاي منجي موعود مي گيري!:biggrin::biggrin: دختر مخترم كجا بود بابا! از اونايي كه شماره شونو دارم ديگه خبري ندارم! از اون روزي كه با هم رفتيم...

فرامشو كنندگان و مرض!!!!!!!!!!! گوشيتو خاموش كردي،جواب پيامامو نمي دي اون وقت واسه من جمله فلسفي رديف مي كني؟؟؟؟:razz::razz::razz: حالا چون داري داماد ميشي هيچي بهت نمي گم! جاي سلامه اينااا؟؟؟:cry::cry: چطوري داداش؟:gol:

داستان شماره 2 داستان شماره 2 دیگه خسته شده بود. این روز سوم مخفی شدنش بود. باید کاری می کرد. شاید دیگه خطری نداشته باشه. ولی اگه داشت چی؟.... خدا می دونست تو این سه روز چی بهش گذشته. انتظار... انتظار... انتظار... چه کشنده بود. اگه می تونست بیاد بیرون محشر می شد. حتی اگه می گرفتنش افتخارش...

داستان شماره 1 داستان شماره 1 به فنجون قهوه اي كه جلوش بود خيره شده بود.قهوه خيلي داغ بود.ازش بخار بلند مي شد.بخارها پيچ و تاب مي خوردن و تو هوا ناپديد مي شدن. بد جوري رفته بود تو نخ بخارها!هي نگاهشون مي كرد.سعي مي كرد حركتشونو دنبال كنه.حتي سعي كرد براشون يه شعر بگه.ولي نتونست.. ظرف شير رو...